رمان های “قلمرومنقرض” “یک کاسه گل سرخ” “دوباره لیلاشو” اثار منتشر شده از خانم مرجان عالیشاهی هستند. رمان “دوباره لیلاشو” به چاپ دوم نیز رسیده است.
عالیشاهی با قلمی رندانه وضعیت حاکم برجامعه اعم از مسائل سیاسی،اجتماعی و فرهنگی را پیش چشم خواننده خود مجسم میکند.
شما را به خواندن مصاحبه اختصاصی خانم عالیشاهی با نشریه زنواجتماع دعوت میکنیم.
از فضای غالب در نوشتههایتان برایمان بگویید
موضوع اکثر نوشتههایم دغدغههای درونی و روحی انسان است.
شکل روایتم از انسان به درک خودم از بحرانهای انسانی که درگیرآن شدهام و توجهام را جلب کرده است بستگی دارد.
تا کنون اتفاق نیافته است که طبق مذاق مخاطب و بازار کتاب، چیزی بنویسم هرچند که مسائل اجتماعی و اتفاقات روزانه جهان مرا هم تحتتاثیر قرار میدهم.
و در اعتراض و یا نقد آن مطالبی نیز نوشتهام.
همواره بر این باور بودهام که رمان جایگاه یکهتازی انسانهای خاص است.
البته ابرانسانی که من به آن احترام میگذارم آن ابرانسان معمول که به ذهن همگان میآید نیست.
ابرانسان من انسانی دغدغهمند است که برای جهان کاری انجام میدهد.
برایم فرق نمیکند این انسان زن باشد یا مرد.
اما اکثر شخصیتهایی که نوشتهام زن هستند و دلیل آن جنسیتی است که به آن احساس نزدیکی بیشتری میکنم و تجربه زیستی مشترکی با آن دارم.
نه اینکه چون زنها همیشه در رتبه پایینتر توجه بشری بودهاند بخواهم برجستهشان کنم و یا ذهنم تحتتاثیر آن شعارهای فمنیستی و مبارزهطلبان جنسیتی باشد.
عنصر”پدر” در آثار شما بسیار پر رنگ است در این باره برایمان بگویید
_ شما هم لابد در این جهان و در تمام هستی که درکش کردهاید یک نفر را بیشتر از همه چیز و همه کس خواستهاید و دوست داشتهاید.
میدانید دوست داشتن وقتی فارغ از تمایل جنسی باشد هیچ توجیهای ندارد جز خون.
یعنی خونی که در رگهای دو انسان جریان دارد از یک تن درآمده باشد.
من نمیدانم چرا بیشتر از هرکسی پدرم را دوست داشتهام.
این جریان تاثیری زیادی در روند عادی زندگی من داشت.
یعنی او اولویت اول زندگیام بود تا روزی که مرگ به سراغش آمد.
او در نوشتههایم حضور دارد.
پدری که روایتش کردهام لزوما انسان فرهیخته و پاک و والایی نیست.
اما انسانی است که برای جهان و موجودات زندهای که سرراهش قرار گرفتهاند کاری کرده است.
قدمی هرچند کوتاه برداشته است که دنیا را بشناسد و آگاهانه تصمیم بگیرد.
برخلاف تعداد کثیری از کرمانیها شما بانویی دغدغهمند هستید که بی پروا درباره مشکلات جامعه و سیاست های غلط می نویسید، به نظر شما نقش سیاست در رمان امروز چگونه است؟
_من به عنوان یک شهروند که در جامعه ایرانی زندگی میکنم،
از امکانات و شرایطی که در این کشور وجود دارد، استفاده میکنم.
کم و زیاد آن بستگی به توانایی و قدرتم در برطرف کردن نیازهایم دارد.
چه بسا به عنوان کسی که حرفهای غیر از نوشتن ندارم در خیلی از موارد قدرت تامین نیازهایم را هم ندارم.
چگونه میتوانم دغدغه مسائل اجتماعی و سیاسی را نداشته باشم .
خودم را فارغ از دردها و رنجها و مشکلات مردم نشان دهم.
همه این مسائل اجتماعی مستقیم و غیرمستقیم مربوط به سیاست و تصمیمهای سیاسی است.
در سالهای اخیر جامعه ما با مشکلات عدیدهای دستوپنجه نرم کرده است و شرایط برای زندگی مردم سختتر شده است و هیچ انسانی نمیتواند نسبت به این موضوع بیتفاوت باشد چه برسد به یک نویسنده.
جایگاه نویسنده های کرمان خاصه زنان را در ایران و حتی فراتر در چه سطحی می بینید؟
_ من که جایگاه خاص و مطرحی برای خود نمیبینم بقیه همکاران را مطلع نیستم.
منظورم از جایگاه شهرت ،فروش کتاب و چاپ و تجدید چاپ کتابها است.
وگرنه هر نویسندهای بین مخاطبان خودش جایگاه و منزلت خاص خودش را دارد.
جایگاه نویسنده در جامعه ما چندان به زن و مرد بودن مربوط نمیشود.
البته یافتن جایگاه بین نویسندگان کشور فرآیندی طولانی و زمانبر است.
زیرا جامعه ادبی ما مثل بقیه اجتماعات هنری مافیای خاص خودش را دارد که در جذب همگروه، مرید و طرفدار بیشتر تلاش میکند تا نویسندهای که توانایی نوشتن دارد.
کسی که سمت این گروهها نرود و یا کتابش در جشنوارهها برگزیده نشود چندان جایگاهی بین نویسندگان ندارد.
البته بیشتر این جشنوارهها هم توسط همان مافیا برگزار میشود.
و برترینها را هم از بین همگروهیهای خودشان معرفی میکنند.
نویسندههای زن کرمانی جز تعداد اندکی که آنها هم نویسندگان نسلهای قبل داستاننویسی ایرانی هستند هنوز در جامعه ادبی کشور شهرت نویسندگان زن پایتخت را ندارند و کتابهایشان فروشی که انتظار میرود را ندارد.
نقش فضای آکادمیک و آموزشی را در نویسندگی چگونه ارزیابی میکنید؟
_متاسفانه کسانی که تحصیلات آکادمیک ادبیات فارسی را دارند نقش کمرنگی در داستاننویسی و رمان ایرانی داشتهاند.
اکثر نویسندگان ایرانی یا در کارگاهها و کلاسهای آموزشی استادان نسلهای قبل از خود پرورش یافتهاند.
یا با اتکا به مطالعه و آموزشی که از کتابها گرفتهاند خودشان را تقویت کردهاند.
این به آن معنا است که اکثر کسانی که در ایران به سمت تحصیل ادبیات فارسی رفتهاند چندان علاقه و استعدادی برای داستاننویسی نداشتهاند.
البته من برای کسانی که استعداد و علاقهمند به داستاننویسی هستند هیچ کدام از این دو راه آموزشی را توصیه نمیکنم.
به نظرم خواندن و مطالعه آثار نویسندگان مطرح در طول تاریخ داستاننویسی بزرگترین استاد است.
دانشگاه و تحصیلات آکادمیک را به کارگاه ها و کلاس های آموزشی ارجح میدانم.
متاسفانه نویسندگان ما را در یک سطح از تسخیر در نوشتن نگه داشته شده اند.
و به جای نویسنده مرید و دنبالهرو تحویل میدهد.
خلاقیت و جسارت را در نویسنده میکشد و او را محدود میکند.