شبیخون

-مهناز رجبی زاده- نور مهتاب توی حیاط افتاده است. جیرجیرک‌ها غوغا می‌کنند. حسن روی تخت آهنی نشسته و استکان چای پررنگی روبه‌رویش است. خیره به استکان چای شده تا به دهانش نزدیک کند، فکرها به ذهنش هجوم می‌آورند. مسابقه‌ی فوتبال به ثانیه‌های پایانی رسیده بود که صدای زنش از توی

نوید

در این متن، سوگند به خانه بازمی‌گردد و با مادر و برادرش نوید مواجه می‌شود. پدر خانواده، مردی خشن و مست است که به سوگند و نوید توهین می‌کند و به شدت به آن‌ها حمله می‌کند. سوگند تلاش می‌کند تا از برادرش دفاع کند و در نهایت با شجاعت به پدرش می‌گوید که دیگر نمی‌تواند بی‌رحمی‌های او را تحمل کند. پدر پس از این درگیری خانه را ترک می‌کند و مادر با اشک و نگرانی به نوید رسیدگی می‌کند. در پایان، نوید به آرامش می‌رسد و به زیبایی‌های اطرافش توجه می‌کند. متن به موضوعات خشونت خانگی، دفاع از حقوق و احساسات عاطفی پرداخته است.

پس رویاها چه می‌شود؟

در این داستان، یک دختر جوان با پدرش درباره ادامه تحصیل و رفتن به شهر بحث می‌کند. پدر به شدت مخالف است و معتقد است که دخترش باید در خانه بماند و به ازدواج فکر کند. او به دخترش می‌گوید که به عنوان یک دختر، حق ندارد به شهر برود و تحصیل کند. دختر در مقابل، با اشک و التماس از پدر می‌خواهد که اجازه دهد به تحصیل ادامه دهد و به آرزوهایش برسد. پدر به شدت عصبانی می‌شود و به او آسیب می‌زند، اما دختر همچنان بر تصمیمش پافشاری می‌کند و می‌گوید که حتی اگر پدر او را نفرین کند یا محروم کند، باز هم می‌خواهد برود. در نهایت، پدر در حالی که به شدت تحت تأثیر قرار گرفته، در را به روی دخترش قفل می‌کند و او را در وضعیت دردناک و خونین رها می‌کند. این متن به تضاد بین سنت و مدرنیته، و همچنین مبارزه برای حقوق و آرزوهای زنان اشاره دارد.

‎آشتی

-مرضیه محمدی- ‎آشتی پوران خانم، گوشه طاقچه نشست. ‎از پنجره به آسمان نگاه کرد و توی دلش گفت: ‎منو تنها نذار. من جون جنگیدن با اینا رو ندارم. ‎بعد دستش‌ را آورد بالا و گذاشت بیخ گلویش، حس کرد یک‌ چیزی توی گلویش گیر کرده، حس‌کر‌د اگر گریه نکند می‌ترکد.

حق فرزندی

حق فرزندی -حانیه ژیان نسب/نویسنده- چشم را شُسته ام اما هنوز هم می بیند چهره تو را قلب را خُشک کرده ام اما هنوز هم می طلبد تو را سوزن را بافته ام اما هنوز هم می دوزد ، تو را به من لبخند را فراموش کرده ام اما هنوز

روز بعد از تعطیلات

روز بعد از تعطیلات – نگین هاشمی/ داستان نویس- هشدار موبایلش زنگ زد. سریع بلند شد و قطعش کرد تا سعید بیدار نشود. به صفحه موبایلش خیره شد. دوشنبه، ۱۴ فروردین. چشم‌هایش را بست و سعی کرد خودش را سرحال بگیرد. موبایلش را روی میز کنار تخت گذاشت و از

دریا

راهی به دریا

دیشب به شنیدن یک قصه مهمان بودم“ماهی سیاه کوچولو”ماهی سیاه کوچولو از درون قصه با من حرف میزد،صدایش را هنوز هم میشنوم! او برای من زندگی را تعریف میکند و میگوید:زندگی همین جویبار باریکی نیست که مرا هر روزبرای خودم تکرار میکند، “زندگی اقیانوسی است وسیع ، جاری و پر

حرمت قلم به من پای ایستادگی داد

قلم به من پای ایستادگی داد ساعت ۲ ظهر، عرق تند گرمای تابستان، ایستگاه تجریش، مترو. همین مختصر مختصات جغرافیایی کافی است که بدانید من کجا بودم.  با گام‌های محکم پدر و ترس آشکارم از هوای آلوده و سر و صداهای بلند مردم تهران خودم را به شهدای هفتم تیر

خاطرات خوابگاه

خاطرات خوابگاه چالش لهجه ها تازه از دانشگاه به خوابگاه بر گشته ام. مشغول عوض کردن لباس هایم هستم. فکر این که چه طور و تا چند وقت بتوانم در این اتاق بی پنجره دوام بیاورم، ذهنم را درگیر کرده است. اکرم در اتاق را باز می کند و با

بابابزرگ و داستان زندگی اش

بابابزرگ امروز:25تیر بابابزرگ از دیشب بغض کرده و نشسته توی حیاط. هی دست می‌کند توی تشتی که پر از آب کرده و گذاشته جلویش و می‌گوید:صدبار تصمیم گرفتم یه حوضی اینجا توی حیاط بسازم که وقتی دلتنگ می‌شم بشینم کنارش و مثل فیلما دست کنم توی آبش و موج درست