شهلا ثانی دانشآموز شهید
شهید شهلا ثانی در سال 1346 در شهرستان میانه دیده به جهان گشود.
او در یک خانواده مذهبی و متدین که از لحاظ اقتصادی در حد متوسطی بودند به دنیا آمد. و با فرهنگ اصیل اسلامی در این خانواده مذهبی آشنا شد و رشد و پروررش یافت.
در زمان دفاع مقدس 3 برادر این شیهد بزرگوار بطور همزمان چندین سال در جبهه های حق علیه باطل حضور داشتند. او نیز زینب وار مشوق برادرانش در جهت حضور در جبههها بود.
او نیز در سنگر مدرسه به کوشش و تلاش مشغول بود و همچنین در اوقات فراغت خود در بسیج خواهران و انجمن اسلامی دبیرستان جهت پشتیبانی جنگ به فعالیت مشغول بود.
ایشان رابطه خوب و صمیمی با دوستان و همسالان و همچنین خانواده خود داشت. همیشه و در همه جا پایبند به مذهب و مسائل اسلامی بخصوص حجاب در محافل و مجالس و مدرسه بود. با هر کسی که در مقابل نظام اسلامی موضع گیری می کرد به نصیحت و بحث و گفتگو میپرداخت و آنها را راهنمایی و ارشاد میکرد.
ایشان علاقه خاصی به حضرت امام (ره) داشتند و سعی می کردند تمامی سخنان پیامبر گونه ایشان را به دقت و تأمل گوش دهند و همواره تأکید بر پیروی از اوامر حضرت امام و ولایت فقیه را داشتند.
مادر می گوید: او تنها دختر من بود. در خواب دیدم شهلا لباس عروسی به تن دارد و به من می گوید می خواهم جشن عروسی ام را در آسمان بگیرم . بعد دو فرشته به سراغ او آمدند و او را با خود به آسمان بردند و من از خواب بیدار شدم. همین لحظه صدای گریه شنیدم. دیدم شهلا در حال سجده است و دعا می خواند و گریه میکند. سرش را از سجده برداشت متوجه من شد با چشم هایی پر از اشک کنارم آمد و گفت: حلالم کن مادر
در حین بمباران او به پشت تانکر نفت پناه برد. وقتی که هواپیماها مجدداً مدرسه را به رگبار بستند چند گلوله تانکر را سوراخ کرده و باعث آتش سوزی شده بود و شهلا در آنجا سوخته بود. او قرار بود بعد از ۲۲ بهمن ازدواج کند.
در ادامه روایت «بهروز ثانی» برادر این دانشآموز شهید مدرسه زینبیه را میخوانیم.
تنها خواهرمان بود ما پنج برادر هستیم و شهیده «شهلا ثانی» تنها خواهر ما بود که خیلی دوستش داشتیم. در طول ۱۹ سال عمری که از خداوند گرفت، هیچ وقت کاری نکرد که از او ناراحت شویم. همیشه سر به راه بود؛ حجاب و مسائل عقیدتیاش هم جای خودش.
او به قدری به حجاب اهمیت میداد که هیچ وقت بدون چادر از منزل خارج نمیشد و حتی پیش من که برادرش بودم روسری سرش میکرد. شهلا در دوران انقلاب ۱۱ ساله بود و دوشادوش مردم در تظاهراتی که علیه رژیم پهلوی برگزار میشد، حضور داشت؛ بعد از انقلاب هم در مراسم دعای کمیل، نماز جمعه، جلسات بسیج و خیلی از مراسم مذهبی شرکت میکرد. من از سال ۶۱ به سپاه رفتم و بیشتر اوقات در جبهه بودم. شهلا به لحاظ معنوی خیلی به ما روحیه میداد. او در خانه برای رزمندهها شال و کلاه میبافت. حواسش به ما هم بود و یکی از دوستانش را برای ازدواج به من معرفی کرد.