ارسطو فرمی را برای عمل دراماتیک تعریف می کند که شامل آغاز، میانه و انجام است.
هر اثری که حاوی روایتی داستانی قابل نمایشگری باشد ازاین نمودار پیروی می کند.
بعدها اگرچه این تعریف به هر نوع اثر عینی و روایی نیز اطلاق شده است.
گفتیم که انسان به هر حال روایت گو و روایت شنو است.
حتی در خواب و خیالات ما هم روایت هایمان تعبیر و تفسیرهایمان ادامه می یابد.
ترسها، سرخوردگیها، امیدها و نقاط تاریک روان با یک تعبیر سمبولیک ما را سورپرایز می کنند و در قصه ها و اسطورهها ادامه می یابند.
اما در تعریف داستان باید گفت هرگاه عناصر و تکنیک های داستانی که شامل پرداخت به آغاز و میانه و انجام است؛ در روایت اجرا شود؛ در واقع داستان شکل می گیرد.
دیالوگ، گره افکنی و گره گشایی، طرح و توطئه و اجرای دیالکتیک آنها می تواند فرم یک روایت را به داستان نزدیکتر کند.
یعنی کاربرد نشانگانی که یک تکست رو تبدیل به داستان می کند.
انسان در مواجهه با شرایط دوست دارد شبیهترین تعریف از واقعه را داشته باشد.
تا همزاد پنداری اتفاق بیفتد و آن قسمت از مغز که مسئول حس همدلی و حفظ سازه ی گروهی است؛ هورمون های ارتباط جمعی را ترشح کند.
بنابراین می کوشد تا با نمایش اتفاق روی داده، نقل جز به جز، دیالوگ و نشان دادن اینکه دقیقا، نه دقیقا بیرون از این غار چه اتفاقی افتاد… بیرون از این کوه چه اتفاقی افتاد…. بیرون ازاین خانه چه اتفاقی افتاد… بیرون ازاین آپارتمان….و….
همینطور که کیفیت زندگیش تغییر می کند فرم داستانی را نیز که برای انتقال معنی انتخاب می کند دچار تغییر ، تحول، حیات و نوزایی می گردد.زایشی که مطابق با تحولات زندگی و زیست تغییر شکل می یابد.
همینطور عناصر سازندهی داستان از اهمیت بیشتر یا کمتری برخوردار می شوند. در شکلی از آن روایت از اهمیت بیشتری برخوردار می گردد و در شکلی دیگر دیالوگها و دیگر عناصر سازنده ی متن می شود که خود انواع مختلف داستان را شکل می دهد، در حقیقت نه تنها داستان بلکه اشکال متنوع ناداستان را نیز تحت شعاع خود قرار میدهد.
ساخت دادن به اشکال مختلف یک گفتار یا نوشتار را می تواند به داستان یا قصه، یا حکایت، گزارش، جستار و مقاله نزدیکتر کند.