-مرضیه محمدی-
آشتی
پوران خانم، گوشه طاقچه نشست.
از پنجره به آسمان نگاه کرد و توی دلش گفت:
منو تنها نذار. من جون جنگیدن با اینا رو ندارم.
بعد دستش را آورد بالا و گذاشت بیخ گلویش، حس کرد یک چیزی توی گلویش گیر کرده، حسکرد اگر گریه نکند میترکد.
پیراهن نباتی بلندی تا پشت پا پوشیده بود. به چشم های سیاه زاغش نگاه کرد. به موهای لختش نگاه کرد و کش سرخ را از دور دستش پشت موهایش انداخت تا به یاد دخترهایش گوجه ایشان کند. تا آراسته گریه کند.
تا مثل یک زنِ درست و حسابی گریه کند.
دست های چروک و ظریف اش را گذاشت روی چشم هاش.
شانه هایش نرم و سنگین تکان خوردند.
خدا فهمید که پوران خانم چه حال غریبی دارد.
کنار همان سفره، نام دخترهای پوران خانم را انداخت توی ظرفها، صدای گریه پوران خانم بلندتر شد.
پاهایش را آویزان کرد که از روی طاقچه خودش را به سفره برساند. به سفره اش دست کشید. به سفره سپیدش. خنده ای از روی دل نگرانی، از روی شادی نشست روی لب هایش، صدای کل کشیدن پوران خانم، منطقه آزادی را برداشت
سورمه چشم هایش ریخته بودند، با پشت دست پاکشان کرد: محله رو آذین ببندین، بچه هام برگشتن.
آی ملت، آی دا، آی دا، آی دا ببوسم پیشانی بلند و آبیتو، بچه هام برگشتن
دامن پیراهنش را توی دست هایش گرفت و گلدان باریک پر از گل را جلوی ظرفی که از همه کوچک تر بود گذاشت تا دخترش برایش از نوروز بخواند
بعد هم رقصید
آنچنان زنانه و زیبا
آنچنان پرطراوت و عمیق
که انگار نه انگار این پوران خانم، همان پوران خانمی بوده که از سر داشتن ناپدری و خانواده بددل همسرش بر سر بچه هایش، خون گریه می کرده
خدا از آسمان پایین آمد،
بر سر سفره پوران خانم نشست
به آینه نگاه کرد و خندید
به پوران خانم اشاره کرد که بنشیند و بی قراری نکند،
و لب زد
شاد باش پوران خانم،
شاد باش که تو را باشکوه آفریدم
فتنه به دل سیاهی نینداز
سال ات را نو کن
بیرون بینداز این بغض از کار افتاده را
دل ات می خواهد این خانه از رنگ بیوفتد؟
دلت می خواهد سبز نباشد؟
بخاطر دخترهایت سال را تو نو کن پوران خانم.
به چین دامنت قسم که دیگر نمی گذارم کسی تو و بچه هایت را اذیت کند.
پوران خانم یک قرص صورتی و سبز از کیف اش بیرون آورد و از پنجره به چهره ملتهب بچه هایش نگاه کرد. پسرهایش هم بودند. چهره هایشان گرم و صمیمی بود، دخترها را بغل گرفته بودند.
اول نمی خواست اما بعد بخاطر بچه ها
دست خدا را گرفت و سال را نو کرد
پوران خانم قول داد که این بهار،
دوایی به دردها باشد
روی خدا راهم بوسید
خودم دیدم.