چو انـــــدازی

-سمانه شعبانی/ داستان نویس- طبق روالِ هر روز؛ رأس ساعت 6:20 صبح پیکانِ سفیدرنگ و قراضۀ آقایِ دامغانی جلوی پایم ترمز زد. به جرأت می توان گفت که او وقت‌شناس‌ترین راننده سرویس شهر بود. طبقِ معمول «سپیده» که همسایه دامغانی بود و اول از همه سوار می‌شد جلو نشسته بود.

شبیخون

-مهناز رجبی زاده- نور مهتاب توی حیاط افتاده است. جیرجیرک‌ها غوغا می‌کنند. حسن روی تخت آهنی نشسته و استکان چای پررنگی روبه‌رویش است. خیره به استکان چای شده تا به دهانش نزدیک کند، فکرها به ذهنش هجوم می‌آورند. مسابقه‌ی فوتبال به ثانیه‌های پایانی رسیده بود که صدای زنش از توی

نوید

در این متن، سوگند به خانه بازمی‌گردد و با مادر و برادرش نوید مواجه می‌شود. پدر خانواده، مردی خشن و مست است که به سوگند و نوید توهین می‌کند و به شدت به آن‌ها حمله می‌کند. سوگند تلاش می‌کند تا از برادرش دفاع کند و در نهایت با شجاعت به پدرش می‌گوید که دیگر نمی‌تواند بی‌رحمی‌های او را تحمل کند. پدر پس از این درگیری خانه را ترک می‌کند و مادر با اشک و نگرانی به نوید رسیدگی می‌کند. در پایان، نوید به آرامش می‌رسد و به زیبایی‌های اطرافش توجه می‌کند. متن به موضوعات خشونت خانگی، دفاع از حقوق و احساسات عاطفی پرداخته است.

پس رویاها چه می‌شود؟

در این داستان، یک دختر جوان با پدرش درباره ادامه تحصیل و رفتن به شهر بحث می‌کند. پدر به شدت مخالف است و معتقد است که دخترش باید در خانه بماند و به ازدواج فکر کند. او به دخترش می‌گوید که به عنوان یک دختر، حق ندارد به شهر برود و تحصیل کند. دختر در مقابل، با اشک و التماس از پدر می‌خواهد که اجازه دهد به تحصیل ادامه دهد و به آرزوهایش برسد. پدر به شدت عصبانی می‌شود و به او آسیب می‌زند، اما دختر همچنان بر تصمیمش پافشاری می‌کند و می‌گوید که حتی اگر پدر او را نفرین کند یا محروم کند، باز هم می‌خواهد برود. در نهایت، پدر در حالی که به شدت تحت تأثیر قرار گرفته، در را به روی دخترش قفل می‌کند و او را در وضعیت دردناک و خونین رها می‌کند. این متن به تضاد بین سنت و مدرنیته، و همچنین مبارزه برای حقوق و آرزوهای زنان اشاره دارد.

‎آشتی

-مرضیه محمدی- ‎آشتی پوران خانم، گوشه طاقچه نشست. ‎از پنجره به آسمان نگاه کرد و توی دلش گفت: ‎منو تنها نذار. من جون جنگیدن با اینا رو ندارم. ‎بعد دستش‌ را آورد بالا و گذاشت بیخ گلویش، حس کرد یک‌ چیزی توی گلویش گیر کرده، حس‌کر‌د اگر گریه نکند می‌ترکد.

آگاه شدن فریدون از اصل و نسب خود

-حسنا خوشرو- آگاه شدن فریدون از اصل و نسب خود هنگامی که فریدون شانزده ساله شد از کوه پایین آمد و به نزد مادر برگشت و از جزییات زندگی و اصل و نسبش از فرانک می‌پرسد. فرانک تمامی ماجرا را از آغاز تولد او تا به الان برای فریدون تعریف

خاطرات خوابگاه

خاطرات خوابگاه چالش لهجه ها تازه از دانشگاه به خوابگاه بر گشته ام. مشغول عوض کردن لباس هایم هستم. فکر این که چه طور و تا چند وقت بتوانم در این اتاق بی پنجره دوام بیاورم، ذهنم را درگیر کرده است. اکرم در اتاق را باز می کند و با

من تنها نبودم…

من تنها نبودم…     با صدای سوتی در گوشم بلند شدم و چشمانم را بازکردم یک نفس عمیق کشیدم و کمربندم را باز کردم و سعی کردم ارتباط تصویری با زمین رو دوباره برقرار کنم. پس از مدتی، زمین بالاخره جواب داد و موفقیت من رو تبریک گفت، من

“دهش”

“دهش” ترک های ریز روی دیوارهای اتاق خواب رابادقت نگاه کرد. سطحیه… یه رنگ بزنم روش درست میشه -یه سطل رنگ یاسی بخرلطفا برای اتاق خواب پیام رافرستاد. تابلوی جدیدی که کشیده بودهنوز روی سه پایه بود تصویردرهمی که اگردقیق نگاهش میکردی پراززن هاومردهایی بودکه انگار فقط چشم بودند بانگاه

معصومه

در خانـه را کـه بسـت خیابـان روی سـرش هـوار شـد. بـا دشـواری چـادرش را از  دســت بادهــای بهــاری نجــات داد و بــه خــود پیچانــد تــا بیشــتر در چشــم هایــی کـه بـه او خیـره شـده بودنـد ، جلـوه نمایـی نکنـد. صـدای پـچ پـچ جوانانـی کـه ســر کوچــه و جلــوی در خانــه