مهمان می آید..
افسـانه سـرش را از روی صفحه ی گوشـی بلند کـرد و بـه صندلـی کنـار پنجـره نـگاه کـرد. یـک ربعـی مـی شـد که بی بی اش نشسـته بـود آنجا و چشـم دوختـه بـود بـه حیـاط. موبایلـش را گذاشـت روی میـز، آمـد کنـارش نشسـت و گفت: به چی نگاه می کنی بی