من سی سالگی ام را فراموش کردم…

من سی سالگی ام را فراموش کردم… آخرین بیمار از مطب بیرون رفت. به ساعت نگاه کردم، ساعت 8 و سی دقیقه بود. وسایلم را در کیفم گذاشتم و با منشی­ام خداحافظی کردم و از پله­های ساختمان پزشکان پایین آمدم. داخل ماشینم نشستم و شروع به مرور فعالیت­هایی که از