آگاه شدن فریدون از اصل و نسب خود

|

۱۹ خرداد ۱۴۰۳

|

۰۶:۱۰

-حسنا خوشرو-

آگاه شدن فریدون از اصل و نسب خود

قسمت دوم

خروشید و زد دست بر سر ز شاه که شاها منم کاوه‌ی دادخواه
یکی بی‌زیان مرد آهنگرم ز شاه آتش آید همی بر سرم

مرد خود را کاوه‌ی آهنگر معرفی کرد و گفت که چرا باید پسر من را برای سیر کردن مارها بکشی؟ ضحاک هم می‌گوید که پسر کاوه را آزاد کنند و به او برگردانند. سپس از او می‌خواهد که استشهادنامه را امضا کند اما کاوه نه تنها آن استشهادنامه را امضا نمی‌کند بلکه رو به بزرگان کرده، آن‌ها را “پایمردان دیو” خطاب می‌کند و استشهادنامه را پاره می‌کند و به زیر پا می‌اندازد و همراه پسرش از کاخ ضحاک خارج می‌شود.

چو برخواند کاوه همان محضرش سبک سوی پیرانِ آن کشورش
خروشید کای پای مردانِ دیو بریده دل از ترس گیهان خدیو
همه سوی دوزخ نهادید روی سپردید دلها بگفتار اوی
نباشم بدین محضر اندر گوا نه هرگز براندیشم از پادشا
خروشید و برجست لرزان ز جای بدرّید و بسپرد محضر بپای
گرانمایه فرزند در پیش اوی ز ایوان برون شد خروشان بکوی

بعد از رفتن کاوه بزرگان از ضحاک می‌پرسند که چرا با کاوه برخورد نکردی؟ ضحاک در پاسخ می‌گوید لحظه‌ای که من صدای او را شنیدم از او ترسیدم؛ انگار که دیواری از آهن بین ما بود و نمیگذاشت که من حتی به او نزدیک شوم. کاوه ترسی فراتر از ترس عادی را به جان ضحاک انداخت و رفت.

کاوه وقتی که از کاخ بیرون می‌رود چرمی که آهنگران به عنوان پیشبند می‌بندند را باز و بر سر نیزه کرد و با آن علم مبارزه علیه ضحاک را بلند کرد و تعداد زیادی گرداگرد او جمع و با او هم‌صدا شدند. همان‌هایی که لشگری شدند و به همراه کاوه به پیش فریدون خواهند رفت تا با ضحاک بجنگند.

چو کاوه برون شد ز درگاه شاه برو انجمن گشت بازارگاه
همی بر خروشید و فریاد خواند جهان را سراسر سوی داد خواند
ازان چرم کاهنگران پشت پای بپوشند هنگام زخم درای
همان کاوه آن بر سر نیزه کرد همانگه ز بازار برخاست گرد
خروشان همی رفت نیزه بدست که ای نامدارانِ یزدان پرست
کسی کو هوای فریدون کند سر از بند ضحاک بیرون کند
بپوئید کاین مهتر آهرمنست جهان آفرین را بدل دشمنست

داستان پیوستن فریدون به سپاه کاوه را در شماره‌ی بعد خواهیم خواند.