ساره امینی
مدرس دوره هنر و بحران
هنر به تنهایی از آغاز تاریخ بشر به عنوان وسیله ای برای انتقال افکار و عقاید مورد استفاده قرار گرفته است. هنر همیشه در طول تاریخ قدرتمند بوده است. در اوایل قرن نوزدهم، هنر به ابزاری برای بیان خود و نمادگرایی تبدیل شد. هنرمندان شروع به استفاده از هنر برای بیان افکار، احساسات درونی خود و همچنین نشان دادن جهان از منظر خود می کنند.
با این حال، تا دهه 1940 بود که استفاده از هنر برای بیان احساسات و رشد فردی تعریف شد. مارگارت نامبرگ رویکرد خود را از هنر با جهتگیری پویا نامید که اساساً بر اساس نظریه فروید است که مبتنی بر ایده استفاده از هنر برای رهاسازی ناخودآگاه با استفاده از تداعی آزاد بود و از افراد دعوت می شوند تا آنچه را که به ذهنشان میرسد بدون قضاوت به اشتراک بگذارند و بیان کنند. یکی از ویژگیهای مشترک همه ما انسانها، نیاز به ابراز وجود است. ما خودمان را از طریق زبان بدن، از طریق گفتار و از طریق اعمالمان بیان میکنیم. به همین دلیل در دهه بیست میلادی بسیاری از روانشناسان و روانکاوان برای بیان احساسات و شناخت افراد از خودشان از هنر استفاده کردند مانند فروید و کارل گوستاو یونگ.
ما همچنین با گفتن و یا انجام دادن کاری خودمان را بیان میکنیم، در حالی که زبان بدن ما قابل مشاهده است، همه راههای ابراز وجود قابل مشاهده نیستند. آنچه ما میگوییم بسیار قدرتمند است اما نمی توانیم آن را ببینیم، زیرا انتزاعی است.
وقتی هنری خلق میکنیم، قدرت آن این است که جنبههای زیربنایی و ناخودآگاه زندگیمان را بیان میکنیم و آنها را برای خودمان قابل رویت میسازیم تا خودمان را بهتر درک کنیم، اما در عین حال آنها را برای دیگران قابل مشاهده میکنیم، که به این معنی است که خود را بیان کنیم زیرا چیزهایی که انتزاعی هستند و معمولاً نامرئی هستند و نمی توانیم در مورد آنها صحبت کنیم و ناگهان از طریق اثر هنری که خلق کردهایم قابل مشاهده میشوند.
و یک چیز دیگر این است که ما اکنون اثری خلق کردهایم که قابل مشاهده می ماند، به این معنی که می توانیم فردا به عقب نگاه کنیم و بگوییم آه من دیروز این احساس را داشتم یا می توانیم یک سال بعد به کار خود نگاه کنیم و به نوعی در طول سال ها ببینیم که چگونه پیشرفت کرده ایم و در گذشته چگونه احساس داشتیم و یا فکر میکردهایم.
وقتی ما یک هنرمند هستیم یا زمانی که به کلاس هنر می رویم برای ما مهم است که محصول نهایی عالی باشد. بنابراین ما شروع به ایجاد چیزی با هدف نهایی می کنیم تا کاری را با تکنیک خاصی انجام دهیم و کاری را انجام دهیم که قابل ارائه باشد. بنابراین تمرکز ما بر محصول نهایی عالی است.
اگر تمرکز خود را بر روی فرآیندی بگذاریم تا احساسات و تفکر خود را به نمایش بگذاریم و واقعاً به محصول نهایی کامل نگاه نکنیم. این بدان معنی است که ما واقعاً در فرآیند خلاقانه ای فرو می رویم که سعی می کنیم از قوانین قضاوت و این ایده که چیزی که خلق می کنیم باید کامل باشد رها میکنیم.
نکته مهم در مورد استفاده هنر بدون قضاوت، باعث میشود که ما نه خودمان را قضاوت و انتقاد کنیم و نه دیگران. بنابراین در حالی که ممکن است یک منتقد درونی داشته باشیم و به خود بگوییم این اشتباه است، این کار نمی کند، من استعداد ندارم، نمی دانم چگونه کاری انجام دهم یا کار هنری من زشت به نظر می رسد. در حالی که اطرافیان ممکن است بگویند که شما نمی دانید چگونه کاری را انجام دهید و کاری که انجام میدهید بی ارزش است. این چیزی از بیرون یا چیزی است که شما احساس می کنید. اما در دنیای هنر خلق همه چیز ممکن است. از طریق فرآیند هنر می توانیم یاد بگیریم که ما خالق هستیم و کاری که انجام می دهیم قدرتمند است، زیرا دنیای ماست و میتوانیم قوانین خود را ایجاد کنیم.
میتوانیم در آخر به فریدا کالو، بزرگترین هنرمند زن مکزیکی اشاره کنیم که خود را به طرز وحشیانهای صادقانه به تصویر میکشد که پاسخی است به دردهای جسمی و روحی و آنچه در زندگی از سر میگذراند.