نبرد فریدون و ضحاک

|

۱۸ تیر ۱۴۰۳

|

۰۶:۳۰

در قسمت قبل خواندیم که کاوه قیام مردمی خود را علیه ضحاک با همراهی مردم کوچه و بازار شروع کردو با لشکر مردمی خود به سراغ فریدون رفت و اکنون قیام فریدون آغاز می‌شود.
فریدون چو گیتی بر آن گونه دید
جهان پیش ضحاک وارونه دید
سوی مادر آمد کمر بر میان
بسر بر نهاده کلاه کیان
که من رفتنی ام سوی کارزار
ترا جز نیایش مباد ایچ کار
فریدون تصمیم دارد که با دو برادر بزرگتر خود به نام‌های کتایون و برمایه به جنگ ضحاک برود.
فریدون بریشان زبان برگشاد
که خرم زنید ای دلیران و شاد
که گردون نگردد بجز بر بهی
بما باز گردد کلاه مهی
بیارید داننده آهنگران
یکی گرز فرمود باید گران
چو بگشاد لب هر دو بشتافتند
ببازار آهنگران تاختند
برادران فریدون به فرمان او پیشه‌وران را وامی‌دارند که گرزی برای او بسازند که بالای سر آن گاوی شکل باشد. چون گرز گاوسر ساخته می‌شود، همه‌چیز طبق کابوس ضحاک برای فریدون و سپاهش آماده است.
فریدون و سپاهش در راه به جایی می‌رسند که به گفته‌ی فردوسی محل سکونت یزدان‌پرستان است. (فردوسی توضیح بیشتری در مورد این افراد نمی‌دهد). در میان این یزدان‌پرستان فرد نیک‌خواهی بود که به‌صورت مخفیانه به فریدون افسون و جادو یاد می‌دهد. فریدون می‌فهمد که این جادو و افسون الهی و ایزدی ست و اهریمنی و شر نیست.
فروهشته ار مشک تا پای موی به کردار حور بهشتیش روی
سوی مهتر آمد به سان پری نهانی بیاموختش افسونگری
کجا بندها را بداند کلید گشاده به افسون کند ناپدید
فریدون بدانست کان ایزدی ست نه از راه بیکار و دست بدی ست
شب؛ زمانی که همه خوابیده بودند دو برادر فریدون که از ماجرای افسون و جادو باخبر شده بودند در لحظه حسادت یا خشمی ناگهانی در وجودشان برافروخته شد و در آن تصمیم به کشتنن فریدون
گرفتند.
از بالای کوه تکه سنگی را به سمت پایین کوه که فریدون آن‌جا بود هل دادند تا سنگ به فریدون بخورد و او را از بین ببرد ضمن این‌که ماجرا تصادفی به‌نظر برسد اما فریدون توانست با کمک همان جادو و افسون سنگ را مهار کند تا به خودش اصابت نکند.
فریدون این ماجرا را اصلا به روی برادران خودش نیاورد و کل قضیه و سوقصد که انگار یک تصادف بود به پایان رسید.
بعد از این ماجرا فریدون و سپاهش به رود اروند می‌رسند و برای رسیدن به ضحاک باید از اروندرود رد شوند.
ماجرای رد شدن فریدون از اروندرود را در قسمت بعد خواهیم خواند.