سنت های بومی باید زنده نگهداشته شوند

|

۱۹ تیر ۱۴۰۱

|

۰۲:۵۳

سنت های بومی دغدغه اصلی شـیما حبیبپـور مدیریـت مجموعـه بومگـردی «خانم کوچیک» است .
در مصاحبه نشریه زن واجتمـاعبـا ایـن بانـوی کارآفریـن، او از مسـیر پـر فـراز ونشـیبی کـه که پیمـوده تا ا کنون برنـد «خانم
کوچیـک» را ثبـت کنـد برایمـان میگویـد.


لطفـا خودتان را برای خوانندگان مامعرفی کنید.

شـیما حبیبپـور هسـتم متولـد سـال1362 متاهـل و دارای سـه فرزند.
حـدودپانزده سـال در زمینه پذیرای و مهمانداری فعـال هسـتم.
و در حـال حاضـر مدیریـت مجموعـه بومگـردی خانـم کوچیـک را بـا ظرفیـت شـبمانی 40 نفـر را بـه عهـده دارم.


چطور وارد این کار شدید؟
علاقـه مـن بـه مهمـان داری و عشـق بـه سنت های بومی دلیـل اصلـی مـن بـرای ورود بـه ایـن کار بود.
تـا جایـی کـه بنـده آپارتمـانصـد متـری کـه در آن سـا کن بـودم را بـه صـورت سـنتی دکـور کـردم.
سـرامیکها را بـا حصیـر پوشاندم،
شـخصادیوارهـا را گاهـگل کـردم و بـرای دیوارهـا طاقچـه درسـت کـردم.
محیـط خانـه بـه شـکلی بـود کـه هریـک از اعضـای خانـواده مهمـان غیـر بومـی یـا حتـی بومـی داشـت بـه خانـه ما دعوت میکـرد.
در ایامی مثل شـب یلـدا و نـوروز مهدهای کودک مراسـم آشـنایی بـا ایـن سـنتها را در منـزل مـن برگـزار میکردنـد.
شـروع کار مـن از همیـن عشـق و علاقـه بـه سـنتها آغـاز شـد.


کمـی از چالشهـای مدیریتـی مخصوصـا بـرای خانمهـا بگوییـد.
متاسـفانه وقتـی صحبـت از مدیریـت میشـود ا کثـرا میـز و فقـط امضـا کـردن مقـداری کاغـذ برایشـان تداعـی میشـود.
امـا مدیریـت یعنـی در قبـال کارمنـدان مسـئول بـودن.
در حـال حاضـر مجموعـه خانـم کوچیـک 7 نفـر کارمنـد دارد کـه بـابنـده 8 نفـر هسـتیم کـه بـه جـز یـک نگهبـان آقا،همگـی خانـم هسـتیم .
مـن در قبـال تـک تـک ایـن افـراد خـود را مسـئول میدانـم.
و در زمـان کرونـا کـه بسـیاری از کسـب و کارهـای خـرد و کلان در تمـام دنیـا مجبـور بـه تعدیـل نیـرو شـدند،
تمام تلاش خـودرا بـه کار بسـتم تـا از طریـق مختلـف مانـع از بسـته شـدن مجموعـه شـوم.

مخصوصا که کار ما با سنت های بومی سرکار داشت


بـا کمـک همـکاران روزانـه سـوپهای مناسب بیماران کرونایی درست میکردیـم و بـه صـورت بیـرون بـر بـه فـروش میرسـاندیم.
حتـی بـرای افـراد بیمـاری کـه قـادر بـه مراجعـه نبودننـد شـخصا برایشـان غـذا میبـردم.

مدیـر سـاعت کار مشـخصی نـدارد بایـد در تمـام مـدت روز از آنچـه در مجموعـه مدیریتـی خـود میگـذرد بـا خبـر باشـد.
،مخصوصـا در کار مـا مدیریـت بایـد همیشـه آمـاده خدمـت باشـد،
چـون مـا بـه نوعـی نماینـده مـردم کرمـان هسـتیم و بایـد تمـام مهمانـان، بـا هـر سـلیقهای، بـا رضایـت کامـل مجموعـه را تـرک کننـد.
خوشـحالم کـه بـا تلاش زیـاد االن در جایگاهـی قـرار گرفتهام کـه پذیـرای مهمانـان سـازمان میـراث
گردشـگری باشـم.
ایـن نشـان میدهـد کـه راهـم را درسـت رفتـهام. مدیـر بـا نشسـتن در اتـاق نمیتوانـد مدیریـت قابل قبولی داشـته باشـد. در کارهایـی کـه بـا مشـتری سـروکار دارد، علاوه بـر نیـاز سـنجی بایـد بـه طـور پیوسـته بـا مشـتری در تعامـل بـود.
بـه نظـرم نبایـد بـه هـر شـغلی نـگاه جنسـیتی داشـته باشـیم مدیریـت زنانـه یـا مردانه وجـود ندارد بایـد اصـول رعایـت شـود.


بـا توجـه بـه اینکـه شـما مـادر هسـتید،کارتان در وظایـف مادریتـان تداخـل ایجـاد نکـرده اسـت؟

تمـام تلاشـم را کـرده ام تـا بـا برنامه ریـزی بیـن مـادر بـودن و شـاغل بـودن تعـادل برقـرار کنـم
. بـه نظـرم بـا برنامـه ریـزی و همکاری همسرم موفق به این کار شده ام.
البته که سـختی های خودش را دارد.
رفت وآمد دخترهایم به مدرسـه با من اسـت،
به دلیـل وسـواس بـالا در کیفیـت محصـولات، خریـد مجموعه را شـخصا انجـام میدهم و بـرای تـازه بـودن مـواد غذایـی اینـکار روزانـه انجـام میشـود.
در کار امـاده کـردن غـذا هـم بـه پرنسـل کمـک میکنـم. در خانـه هـم علاوه بـر کارهـای خانـه بـه وضعیـت فرزندانـم هـم رسـیدگی میکنـم.


کمـی از اسـم خانـم کوچیـک برایمـان بگوییـد.
داسـتان خانـم کوچیـک در حقیقـت داستان کسب و کار من است.
عرض کردم کـه بـه دلیـل حـال و هوای خـاص منزلمان مهمـان زیـاد داشـتیم.
روزی همـکار همسـرم بـه منـزل ما امـد (همسـرم کارمند صـدا و سـیما هسـتند) و پیشـنهاد داد
تـا برنامـه «زندگـی زیباسـت» در منـزل مـا ضبـط شـود.
بـه مـدت سـه مـاه بـه صـورت رایـگان ایـن برنامـه در منـزل مـا ضبـط شـد.
و بـا تمـام سـختی هایـی کـه ضبـط برنامـه در منـزل مسـکونی داشـت امـا چـون بازخوردهـای مثبتـی از مـردم دریافـت کردم ایمان به کارم بیشـتر شـد.


متاسـفانه مجبـور بـه فـروش خانـه شـدیم و مـن کـه بـا کار عجیـن شـده بـودم دچـار افسـردگی شـدم.
تـا اینکـه در منـزل پـدرم محلـی را بـاز بـه صـورت سنت های بومی درسـت کـردم .
و بـه نوعی رسـتوران سـنتی اختصاصـی بانـوان را دایـر کـردم.
بـه گفتـه مشـتریان تنهـای جایـی در کرمـان بـود کـه بـه طـور اختصاصـی بـه بانـوان تعلـق داشـت.
در آنجـا هیـچ پرسـنلی نداشـتم و تمـام غذاهـا در تنـور و جلوی چشـم مشـتریان طبخ میشد عالوه بـر آن، دف نـوازی هـم انجـام مـیدادم.
کار بسـیار سـختی بـود امـا مـن علاقـه داشـتم زمانیکـه بـرای مجـوز اقـدام کـردم بـه مـن گفتـه شـد
«حداقل متـراژ مـکان بـرای مجـوز بایـد 400 متـر باشـد»


ولـی مـکان مـا 70 متـر بـود امـا مـن ناامیـد نشـدم.
بـا اصـرار مـن و بازدیـد از محـل و خاص بودن دکـور و محیـط مجـوز را گرفتـم.
تـا اینکـه بـه صـورت تصادفـی محـل کنونـی را دیـدم کـه بـرای فـروش گذاشـته بودننـد امـا پـول کافـی بـرای خریـد را نداشـتم همسـرم یـک مغـازه داشـت آنـرا فروختیـم، وام گرفتـم اما برای تامین هزینه، پدرم لطف کرد و منزل مادریاش را که بسـیار دوسـت میداشـت و طـی سـالهای زیـادی کـه از فـوت مـادر بزرگـم گذشـته بـود همچنـان آنـرا حفـظ کـرده بـود را فروخـت و
مـن بـه احتـرام پـدر و بـه پـاس قـدردان بـودن ایـن لطـف اسـم مجموعـه را بـه نـام مـادر برزگـم گذاشـتم
و ایـام مـاه رمضان مراسـم ختم خوانـی قرآن بـه یـاد ایشـان برگـزار میشـود.

بـا توجـه به شـرایط اقتصادی کنونی جامعـه و اینکـه همسـر و پدرتـان ملـک مسـکونی و تجـاری خـود را فروختنـد آیـا بـه خودتـان و راهتـان شـک نکردیـد؟
مطمئنـان اعتمـاد و اعتقـاد همسـر و پـدرم بـه مـن و پشـتکاری کـه از مـن سـراغ داشـتند باعـث شـد تـا ایـن لطـف را بـه من داشـته باشـند.


مـن هرگـز از تلاش دسـت نکشـیدم و تحـت هـر شـرایطی راهـی را پیـدا کـردم یـا سـاختم.


مـن بـه کمـک خدا و پشـتکارم ایمـان دارم و خانـواده هـم شـاهد تلاش مـن بودند.
بـا ایمـان بـه خدا و پشـتکار ایـن کار را شـروع و ادامـه دادم.

آیا هیچ حمایتـی از مراجع ذیصالح به شـما نشـده است؟
قطعـا بـدون کمک نمیتوانسـتم به راهم ادامه دهم همان اسـتثنایی که برای اخذ مجوز برای من قائل شـدند عالوه بر لطف خـدا و خـاص بـودن محیـط، قطعا کمـک میـراث هـم بـوده اسـت.در حـال حاضربـا توجـه بـه نزدیک بودن به تابسـتان نیاز به تجهیـزات داشـتم میـراث کمـک هـای الزم جهـت معرفـی بـه بانـک را انجـام داد امـا بـا بانـک بـه مشـکل برخـورد کردم.


سخن پایانی
باز هم از خانواده مخصوصا پدر و مادرم سپاسـگزارم کـه همیشـه بـه مـن کمـک کردهاند و مرا تنها نگذاشـتند. از همسـرم و فرزندانـم تشـکر میکنـم که همیشـه همراه من بودند و حمایتهایشـان، دلگرمی منبـرای ادامـه راه اسـت.