جهان من

زن و اجتماع

|

۰۹ آبان ۱۳۹۸

«جهان من»

ابر خیالم می‌دود در آسمان تو

تا ماه نه، تا آن نگاه مهربان تو

شب گوشه‌ای ساکت نشسته گوش بسپارد

قدری به غوغای سحر، پشت لبان تو

لب باز کن؛ این آسمان خورشید می‌خواهد

این آسمان خورشید می‌خواهد به جان تو!

بگذار راحت‌تر بگویم از تو، بهتر نیست؟

شعری که باشد هم‌زبان و هم‌زمان تو

شعری که حتی ذره‌ای اهل تعارف نیست

ساده است مثل شاعر بی‌خانمان تو

لب باز کن؛ هر جمله‌ات قندان لب‌ریزی است

ای چایِ تلخِ من، سکوتِ ناگهان تو!

آری، حسودی کرده‌ام هر شب به فنجانت

هر صبح حسرت خورده‌ام بر استکان تو

حتی الفبا هم به لب‌های تو مدیون است

از بس به لب آورده آن‌ها را زبان تو

حرفی بزن تا پشت شعرم را بلرزانی

تا وابماند شاعرت در داستان تو

این مطلب را به اشتراک بگذارید
آخرین مطالب

وقتی که زنان به دل آتش می‌زنند

پریا زندوثوقی

|

۰۱ آبان ۱۴۰۳

نشریه زن و اجتماع شماره 31

زن و اجتماع

|

۳۰ مهر ۱۴۰۳

باورهای اشتباه درباره اهدای خون زنان را دور بریزید!

اسما محمودی

|

۳۰ مهر ۱۴۰۳

خوش یُمن یا بد یُمن بودن!

لیدا درانی‌زاده

|

۲۹ مهر ۱۴۰۳

قصه قلب تاریخی کرمان (قسمت اول)

سجاد سعید

|

۲۸ مهر ۱۴۰۳