-حسنا خوشرو-
آگاه شدن فریدون از اصل و نسب خود
هنگامی که فریدون شانزده ساله شد از کوه پایین آمد و به نزد مادر برگشت و از جزییات زندگی و اصل و نسبش از فرانک میپرسد. فرانک تمامی ماجرا را از آغاز تولد او تا به الان برای فریدون تعریف کرد.
چو بگذشت ازان بر فریدون دو هشت
ز البرز کوه اندر آمد به دشت
بر مادر آمد پژوهید و گفت
که بگشای بر من نهان از نهفت
بگو مر مرا تا که بودم پدر
کیم من ز تخم کدامین گهر
چه گویم کیم بر سر انجمن
یکی دانشی داستانم بزن
فرانک بدو گفت کای نامجوی
بگویم ترا هر چه گفتی بگوی
فریدون از شنیدن آنچه بر پدرش، مادرش و خودش گذشته است عصبانی میشود و درصدد انتقام گرفتن از ضحاک میافتد و تصمیم میگیرد که دست به شمشیر ببرد و برای کشتن ضحاک اقدام کند. فرانک او را به صبر و آرامش دعوت میکند و به او توصیه میکند که کین و انتقام هم راه و رسمی دارد.
جز اینست آیین پیوند و کین
جهان را به چشم جوانی مبین
که هر کاو نبید جوانی چشید به گیتی جز از خویشتن را ندید
بدان مستی اندر دهد سر بباد ترا روز جز شاد و خرم مباد
در اینجا فردوسی مدتی داستان فریدون را کنار میگذارد و داستانی موازی روایت میکند. داستانی کوتاه و معروف که جرقهی شروع قیام فریدون علیه ضحاک است؛ داستان کاوهی آهنگر.
چنان بد که ضحاک را روز و شب
به نام فریدون گشادی دو لب
بران برز بالا ز بیم نشیب
شده ز آفریدون دلش پر نهیب
چنان بد که یک روز بر تخت عاج
نهاده به سر بر ز پیروزه تاج
ز هر کشوری مهتران را بخواست
که در پادشاهی کند پشت راست
ضحاک اما اسم فریدون از زبانش نمیافتد و همچنان نگران و به دنبال اوست. ضحاک سران کشورها را جمع میکند و به آنها میگوید که من دشمنی دارم که هنوز خرد و کوچک است اما من میخواهم که او را جدی بگیرم. ما به لشگری متشکل از انسانها و دیوها نیاز داریم و برای این کار باید همپیمانی سران را داشته باشم پس باید یک استشهادنامه بنویسید و همه در آن به عدالت و صداقت من شهادت و گواهی بدهید.
یکی لشگری خواهم انگیختن
ابا دیو مردم برآمیختن
بباید بدین بود همداستان
که من ناشکیبم بدین داستان
یکی محضر اکنون بباید نوشت
که جز تخم نیکی سپهبد نکشت
نگوید سخن جز همه راستی
نخواهد به داد اندرون کاستی
ضحاک دارد برای همگان نمایش بازی میکند. در همان جلسه و حین نمایش ضحاک برای اثبات درستی و عدالتش ناگهان صدای دادوهوار یک انسان ستمدیده از بیرون کاخ شنیده میشود و ضحاک برای ادامهی نمایشش میگوید که این فرد ستمدیده را به داخل بیاورید تا به حرفهایش گوش دهم و حقش را به او بدهم؛ و در واقع ادای دلجویی از ستمدیدگان را در میآورد. فرد را وارد کاخ میکنند تا ببینند کیست و چه میخواهد.