-آناشاهرخی – داستان نویس-
سوگند پلاستیک های مواد خوراکی و پوشک را از آسانسور بیرون گذاشت. کلید را با احتیاط توی در چرخاند. خانه مثل همیشه مرتب و ساکت بود و فقط صدای آرام کولر می آمد. گرما کلافه اش کرده بود. مانتو فرم و مقنعه اش را درآورد. چشمش افتاد به مرد که بدون زیر پوش روی مبل خوابیده بود. مادر با پیراهن کرمی پر از گل های قرمز آراسته به استقبالش آمد. سلام سوگند جان. سلام مامان خوبید؟ مادر به طرف سوگند آمد: دستت درد نکنه زحمت کشیدی. با هم پلاستیک ها را بردند طرف آشپزخانه یکی از پلاستیک ها گیر کرد به عسلی، محتویاتش روی فرش ولو شد .
مرد کلافه و بی حوصله بی آنکه نگاهشان کند: بیست و هفت سال تو جاده پشت کامیون های مردم سگ دو زدم. ما آوردیم بی صدا شما خوردین. سه سال استخدام شدی ببین چه گربه ای می رقصونی .
سوگند: سلام خوبید؟ وسیله ها و میوه ها رو باید بشوریم، جا بدیم، ناخواسته سر و صدا می شه کاش برید تو اتاق خودتون بخوابید .
مادر میوه ها را توی سینک ریخت شروع به شستن کرد. سوگند در یخچال را باز کرد. بوی دارو آزاردهنده ای توی صورتش خورد. تند و تند خوراکی ها را جا داد. نوید کلافه و سر در گم کنار آشپزخانه ایستاد. او هم میداند اگر پدر از خواب بپرد همه را به باد فحش می گیرد. سوگند به پسر نگاه کرد. شلوارش کمی زرد شده بود، بوی نامطبوع آشپزخانه را پر کرد: داداشی تو داری مرد می شی قرار بود خبر بدی. مادر سریع به طرف نوید آمد. مرد با خشم به طرف نوید نگاه کرد: منیژه بوی گند خفه ام کرد .بجنب چکار می کنی. مرد با تحقیر نگاهی به نوید انداخت: هر چه می کشم، از دست تو کج و معوج بو گندو … نکبت و ادامه داد: لااقل در این بالکن کوفتی رو باز کن بوی کثافت بره .
مادر با صدای آرام گفت: باز نکن آقا به نوید اعتباری نیست.
مرد گفت: به درک بذار بره، بیا برو با کفترها پرواز کن دیوانه احمق …. و کلید در بالکن را چرخاند. در را با خشم باز کرد. به شدت پرده را کشید. پرده گیر کرد و جلو نرفت. مرد به زمین و آسمان فحش داد .داد و بیداد کرد. برای بازی احمقانه اش حریف طلبید. مادر نوید را به طرف حمام برد .پدر نگاهی با تنفر به نوید کرد و گفت :به دایی های خل و چلت رفتی.
سوگند پشت سر مادر راه افتاد: گناه داره، دست خودش نیست تو رو خدا شروع نکنید. مرد گفت: بله شما بفرمایید معلم اخلاق، رییس خونه .
سوگند دستانش را مشت کرد محکم فشرد: سهم و نقش خودتون رو تو ناقص بدنیا آمدن نوید انکار نکنید .
مرد انگار حریفش را پیدا کرده: خفه شو نکبت دهنت رو ببند برام لفظ قلم حرف می زنه سهم و نقش …. مادر در حمام را باز کرد: بس کن سوگند کوتاه بیا آقا تو رو خدا ملاحظه ی همسایه ها رو بکنید .
مادر داخل حمام رفت و در را بست. سوگند همین طور که پتو و ملحفه ها را توی بالکن می برد گفت: چند بار خواهش کردم بذاریدش آسایشگاه نصف پول رو من میدم نصف پول رو شما بدین .
آرام ادامه داد، اینجا یک کلفت تمام وقت دارید چرا ماهی ۶ میلیون پول بدی .
پدر با خشم به طرف سوگند رفت: چه گهی خوردی ترشیده ی عقده ای و او را زیر مشت و لگد گرفت. سوگند جیغ زد و تقلا کرد تا شاید از زیر دستانش فرار کند. ولی حریف مرد نشد. مادر از حمام بیرون میآید و سوگند را از زیر مشت و لگد پدر نجات میدهد .
مادر اشک ریخت. مشت توی سینه اش زد: خیر نبینی چرا دست از سر من و این بچه ها برنمی داری؟ دایم الخمر عوضی، وقتی سر نوید حامله بودم، صد بار من رو به هر بهانه ای زدی. چقدر مشت و لگد تو شکمم زدی این حرومزاده مال کیه؟ چرا خانوادت مدام اینجا پلاسن؟ چرا پولی رو که فرستادم زود تموم کردی؟ چرا؟ چرا؟ بچه سالم من رو تو به این روز انداختی .
نوید هراسان از جنجال براه افتاده، از حمام بیرون آمد به طرف مادر رفت: ما….ما….ن می ...تر …س مرد دست بردار نبود. به طرف نوید هجوم برد: همه جا رو به گند کشیدی گمشو برو تو حمام کپه گه و توی سر و صورت نوید زد .نوید ناله ای کرد و کف حمام افتاد. سوگند این همه بی رحمی را تاب نیآورد، ازپشت مرد را با تمام قدرت هل داد. مرد وسط حال پهن شد. هراسان و ناباورانه با چشمانی وق زده به سوگند نگاه کرد.
سوگند: صد بار من و مامان رو زدی چیزی نگفتم. آخرین بارت باشه دست روی این طفل معصوم بلند کردی، می دونی چرا هیچ وقت پدر صدات نکردم. چون پدری نکردی آرزو کردم یک دفعه میای توی این خونه دعوا و کتک کاری راه نندازی. هر بار مست کردی، به جان ما افتادی. هر دفعه که می رفتی دعا می کردم دیگه برنگردی .حرف هایی که سال ها توی دلش تلنبار شده بود، را یکباره بیرون ریخت . توی اتاق رفت و صدای گریه هایش پشت در اتاق پنهان شد. مرد به سختی بلند شد. ساکش را برداشت، بی هیاهو بیرون خزید. شاید اتاقک خفه کامیون تنها جاییست که می توانست پناه حماقت هایش باشد.
مادر مستاصل دستش را به دیوار گرفت واز جا بلند شد. رد انگشتان پدر صورت نوید را قرمز و متورم کرده بود. مادر صورتش را بوسید و بی وقفه اشک ریخت. نوید را توی حمام تمیز شست و بیرون فرستاد و باز نوید را بوسید و نوازش کرد: بشین همین جا تا مامان بیاد.
صدای گریه های مادر زیر دوش آب محو شد. نوید به صدای دوش آب گوش داد. خنکای باد توی صورت خیسش می خورد به طرف بالکن نگاهی کرد. باد با گیسوان پرده بازی می کرد. پرده در باد می رقصید. خورشید از زیر پرده بالکن سرک می کشید و نورش را روی فرش پهن می کرد. سایه روشن اغواگرانه ای راه افتاده بود. فرشته ها روی گیسوان حریری پرده تاب می خورند. نوید لبخند زنان بطرف بالکن رفت.