وقتی از نامادری حرف می زنیم زنی به تصویر کشیده میشود که فرزند همسرش را کتک میزند؛ او را گرسنه نگه می دارد و از او بیگاری می کشد اما من میخواهم از نامادری هایی بگویم که چون فرشتهای مهربان به خانه ای نزول کردند و دایههایی مهربان تر از مادر شدند.
ازدواج مجدد مردی که پدر است و میخواهد برای فرزندانش مادری مهربان برگزیند سخت ترین کار است اگر آن مرد پدری با درایت باشد. در ازدواج مجدد اما وجود فرزندان ازدواج قبلی خانواده شدن را سختتر می کند.
کودکان طلاق و بدتر از آن یتیم، شرایط روحی حساسی دارند و جای خالی مادر بیش تر آن ها را با کمبودهای عاطفی و تبعات منفی آن مواجه کرده است.
در تکمیل این پازل خانوادگی همه نقش دارند؛ از خانواده دو طرف تا خود زن و مرد و نحوه روبرو شدن فرزندان با زندگی جدید.
زنی که خود را زهرا معرفی می کند با ازدواجش با یک مرد که از همسرش جدا شده فرزند 5 ساله ای را به گونه ای به آغوش گرفت که گویا فرزند خودش است اما فرزند خودش نیست! و تضاد اینجا شروع می شود: من مادرم یا نامادری؟ نامادری، واژه مناسبی برای این زنان نیست وقتی جای خالی مادر خونی را پر می کنند.
زهرا پیش از این فرزندانی را به سرپرستی گرفته بود و با مسئولیت مادر بودن بیگانه نبود. او می گوید: «می بایست به گونه ای رفتار می کردم که پسر 5 ساله احساس خلاء نکند ولی اگر تمام زندگی ام را هم به پایش می ریختم باز هم نامادری بودم و نامادری شدم! در تامین مخارج تحصیل و تربیت شخصیتی مستقل، به همراه برنامه های جانبی آموزشی و ورزشی کم نگذاشتم. او که با ذهنیتی نفرت بار از مادرش به دامن من پناه آورده بود از همان ابتدا تا امروز مرا به خواست خود مادر صدا کرد.»
اما نامادری ها بیش از بقیه با این سختی دست به گریبان اند. تصویر ترسناک نامادری که از کودکی در ذهن همه شکل گرفته و تصور شخصیت بدجنس وی، همدلی همزیستی را برای او مشکل می کند. طبق تحقیقات علمی صورت گرفته، اغلب زنان خود را با کیفیت روابطشان توصیف می کنند و نامادری ها بیشتر از اعضای یک خانواده در ازدواج مجدد خود را نقد و سرزنش می کنند.
تلاش برای برقراری ارتباط با همسری که از گذشته خود تجربه تلخی دارد؛ کودکی که با جای خالی مادرش مواجه شده و خانوادهای جدید زمان زیاد و صبر طولانی میطلبد.
گاهی تلاشهای آن زن برای نزدیک شدن به اعضای خانواده جدیدش با سوءتفاهم همراه میشود. محبتهای مادرانهاش شکنجه دیده میشوند و احساس جداماندگی و طردشدگی قلب مهربانش را میشکند.
زهرا اما پایان مادری کردنش را دردناک توضیح می دهد: «12 سال دلبستگی به فرزندی که تو را مادر خطاب کرد عمر کمی نیست که مجبور شوم از آن به راحتی بگذرم. من مادری کردم اما نامادری شدم از آن روزی که اختلاف با همسرم، روی رفتار او با من تاثیر گذاشت.
فرزندم از پدرش الگو گرفت که با من بدرفتاری کند و همه زحمات مرا هدر دهد. پسری که عاشق درس و رشته پزشکی بود ترک تحصیل کرد. اگر رفتار همسرم با من خوب بود این زندگی خانوادگی ادامه می یافت. این پدر است که تعیین می کند زن تازه واردش مادر باشد یا نامادری.» زهرا مادر نبود اما مادری را بلد بود و می خواست همچنان مادرانه پسرش را به دانشگاه بفرستد و لباس دامادی تنش کند. غم جای خالی مادر، کودکان را غمگین می کند اما این غم پایان زندگی نیست.
زنان بسیاری را می شناسم که از بد حادثه به خانه مردی پناه آورده اند تا زندگی جدیدی را تجربه کنند. اولین امید آنان، همسر جدید است و تنها دلخوشی شان، فرزندی که از آن مرد به دامن مهربانی خود خواهند گرفت. آن ها آمده اند تا چراغ خانه ای باشند که به دلایلی مدتی خاموش بود. نامادری هایی که از بسیاری ایثار و فداکاری ها در حق این کودکان، باید واژه نامادری را از پیشانی آنان پاک کرد و نامی دیگر برای این دایه های مهربان تر از مادر برگزید؛ نامی متناسب با عشق بی مانند مادری.