معرفی کتاب نوجوانان / فضانوردها در کوره آجرپزی

کتاب داستانی نوشته محمدهادی محمدی، روایتگر زندگی دو کودک کار به نام‌های چمن و سبزعلی است که از روستاهای تربت جام به حاشیه تهران آمده‌اند. سبزعلی در حین کار در کوره آجرپزی دچار زخم پای ناشی از شیشه شکسته می‌شود و به بیماری کزاز مبتلا می‌گردد. در این شرایط سخت، چمن تلاش می‌کند تا او را از ناامیدی نجات دهد و به یاد فیلمی درباره سفر به ماه می‌افتد تا روحیه سبزعلی را تقویت کند. سبزعلی در حال هذیان‌گویی، به تصورات خود از سفر به ماه اشاره می‌کند و چمن سعی دارد او را به زندگی امیدوار کند. این داستان به تصویر کشیدن درد و رنج کودکان کار و تلاش برای حفظ امید در شرایط دشوار می‌پردازد.

|

۰۵ مهر ۱۴۰۳

|

۰۷:۳۰

نویسنده:محمدهادی محمدی

ماجرای کتاب داستانی با مایه‌های قوی نمایشی است که دو شخصیت کودک کار در آن نقش‌آفرینی می‌کنند.
کودکانی که از دورترین نقطه‌های ایران، روستاهای تربت جام، برای کار در کوره‌های آجرپزی به همراه خانواده یا بستگان‌شان به حاشیه‌های تهران آمده‌اند.
چمن و سبزعلی، این دو شخصیت هستند. روزی سبزی که با پای برهنه در کوره راه می‌رفته، شیشه شکسته‌ای پایش را زخم می‌کند و پس از آن بیماری کزاز می‌گیرد. این روایت شبی دردناک از زندگی سبزی را بازگو می­‌کند که در بستر بیماری افتاده و دوستش چمن، همه کوشش‌­اش را می­‌کند تا او را از ناامیدی برهاند.

سبزعلی بیمار است و هذیان می‌گوید: «بی‌بی من رفتم توی کوزه شنا کنم. آن‌قدر به من نگو سوسک سیاه! ببین ماهی شدم!… نه مرا نیاندازید توی تنور!» چمن که می‌خواهد او را زنده نگه دارد، به یاد فیلمی می‌افتد که در تلویزیون دیده‌اند: فیلمی درباره‌ی سفر به ماه: «مگر قرار نیست با هم به کره ماه برویم؟ فضانوردها را یادت رفته؟ کره ماه را چه؟ نگاه‌اش کن، از پنجره پیداست! آن سیاهی‌های روی‌اش را ببین! آن‌جا آب و درخت است!» اما سبزعلی آرام نمی‌گیرد و مرتب تکرار می‌کند که می‌میرد. او از مرگ می‌ترسد: «من که مردم، زیر خاک‌ام می‌کنید! مثل بابا غریب! چمن نگذار مارها گوشت تن‌ام را بخورند!» چمن با تصویرهایی که از سفر به ماه برای سبرعلی می‌سازد، تلاش می‌کند او را تا سحر بیدار نگه دارد؛ زیرا گفته‌اند سبزعلی، سحر را نخواهد دید و این درد، درمانی ندارد: «درمان‌اش مرگ است!» گفت‌وگوی شبانه این دو، پر از فقدان و تاریکی و امید و نور است.

تاریکی، واقعیت پیرامون‌شان است. فقدان، جاهای خالی زندگی‌شان است که سال به سال، نه تنها پر نشده که خالی و خالی‌تر شده است. امید و نور، خیال‌شان است که دست‌سازی با واقعیت‌های پیرامون‌شان است. ماه سرزمینی شبیه همین دنیاست اما خالی از رنج. ماه برای آن دو، رهایی از رنج کوره‌پزخانه، رهایی از درد و رسیدن به زن، لذّت و میل است. ماه شبیه به هر آن‌ چیزی است که سبزعلی و چمن در واقعیت می‌خواهند اما به آن دست نمی‌یابند: ازدواج و خانه، خانواده‌ای خوش‌بخت و گرم که در واقعیت از آن‌ها دور و دست‌نیافتنی است.

دیدن سفر فضایی فضانوردها به کره ماه در تلویزیون قهوه‌خانه، بخشی از تخیل گریزگاهی یا امیدآفرین برای این دو می‌شود که خود را از رنج‌های بی‌پایان کار زمینی در کوره‌های آجرپزی رها کنند و به بالا بروند. به جایی که نور و آسایش، تندرستی و مهربانی است. چمن، کنار سبزعلی تا سحر می‌نشیند و برای او از ماه و رویای‌های‌شان می‌گوید تا این‌که سحر، دل تاریکی را می‌شکند و سبزی، سحر را می‌بیند: «بگو سحر را دیدی! بگو زنده می‌مانی! بگو به ماه می‌رویم! بگو!»
در این روایت، زندگی دورتر از مرگ ایستاده است و یک سوی این گفت‌وگو می‌کوشد که با تمام توان، جای زندگی و مرگ را جابه‌جا کند و زندگی را که از دوست‌اش روی برگردانده به او نزدیک‌تر از مرگ کند. نکته مهم در این داستان نوع نگاه نویسنده به وضعیت سخت این کودکان است و طرح این آموزه که در سخت ترین لحظه‌ها نیز می‌توان با گریز به تخیل‌های آرام بخش، راهی برای فردایی روشن تر پیدا کرد.
«فضانوردها در کوره آجرپزی» برای اولین‌بار در سال 1367 در انتشارات امیرکبیر،کتاب‌های شکوفه، منتشر شد و کتاب برگزیده شورای کتاب کودک و مجله سروش نوجوان شد.
به تازگی موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان، تاک، این کتاب را با تصویرگری محمدباباکوهی منتشر کرده است.