فمینیسم؛ دریچه امید یا بیراهه شکست

در این سری از سلسله مباحث مطروحه به طرح و بررسی فمینسم می پردازیم.به این امید که سرانجام به قضاوتی مناسب راجع به عقاید و اهداف این مکتب که رنگ و بوی سیاسی و اجتماعی را همه با هم داراست دست یابیم.

نگاه اول : نگاهی به عقبه فمینیسم

واژه ی فمینیسم برای ما معمولاً مترادف با یک جنبش سیاسی-اجتماعی است و عبارت فلسفه ی فمینیستی برای بسیاری نا آشنا و یا حتی غیرمحتمل به نظر می رسد. این نوشته قصد دارد به معرفی چگونگی شکل گیری و شاخه های مختلف فعالیت فلسفه های فمینیستی بپردازد.
اصطلاح «فمینیسم» در زبان انگلیسی در بسیج زنان اروپا و آمریکا برای بدست آوردن حق رای در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم ریشه دارد، اما تلاش های به طور خاص زنانه برای دستیابی به مطالباتی عمدتاً زنانه پیش از این دوره و پس از آن هم ادامه داشته است. برای همین در یک مدل نسبتاً پذیرفته شده، اغلب جنبشهای زنان در آمریکا را بصورت چند «موج» در نظر می گیرند. در مدل موجی، مبارزه برای دستیابی به حقوق سیاسی اساسی از میانه قرن نوزدهم تا تصویب متمم نوزدهم قانون اساسی در سال ۱۹۲۰ (که طبق آن زنان پس از بیش از هفتاد سال مبارزه دارای حق رای شدند) بعنوان اولین موج فمینیسم محسوب می شود.

فمینیسم در دوره ی میانِ دو جنگ جهانی اول و دوم تا حدودی خاموشی گرفته بود، که از آن با عنوان دوران تعلیق جنبش یاد می کنند، دوباره در اواخر سالهای ۱۹۶۰ و اوایل ۱۹۷۰ احیا شد و بعنوان موج دوم فمینیسم شناخته می شود. در موج دوم، فمینیست ها از تلاش برای کسب حقوق سیاسی فراتر رفتند و به مبارزه برای برابری حقوق در عرصه های دیگر زندگی اجتماعی، از جمله آموزش، محیط کار و خانه پرداختند. دگرگونی های اخیر در فمینیسم موجب پدید آمدن موج سوم شده است. انتقاد موج سوم فمینیسم به عدم توجه موج دوم به تفاوتهای میان زنان در رابطه با نژاد، قومیت، طبقه، ملیت و دین بر می گردد و بیشتر بر «تفاوت ها» تکیه می کند. در این نوشته در ابتدا به معرفی آغازگاه های نظریه پردازی در جنبش فمینیستی در موج دوم می پردازم و پس از آن فلسفه فمینیستی را که بخش عمده رشد و شکوفایی خود را در موج سوم بدست آورده است معرفی می کنیم.

▪ تاریخ نظریه پردازی در فمینیسم؛ اگرچه “سیمون دوبوار” کتاب بسیار تاثیرگذار خود تحت عنوان «جنس دوم» را در سال ۱۹۵۳ و یک دهه قبل از آغاز موج دوم فمینیسم انتشار داد، اما طی موج دوم فمینیسم، «فمینیسم» رفته رفته به عنوان یک « نظریه» مطرح شد. فمینیسم به عنوان یک نظریه در پیِ تبیین ستم تاریخی بر زنان و توضیح موقعیت فرودست آنان به ویژه با اتکا بر دو مفهوم کل گرایانه «پدرسالاری» و «نظام جنس ـ جنسیت» است و حتی گاه این نوع نظریه را در کل به معنای «فمینیسم» مطرح می کنند.

در موج دوم فمینیسم در فاصله زمانی نسبتاً کوتاهی دو جریان، یکی لیبرال-اصلاح طلب و دیگری رادیکال-رهایی بخش شکل گرفتند که پایگاههای اجتماعی آن ها در گروی تجارب نسبتاً متفاوت اجتماعی و سیاسی بود.
فمینیست های لیبرال عمدتاً از نظریه پردازی اجتناب کرده اند و خود را بیش از هر چیز عملگرا می دانند، در تفکر آنها تاکید بیشتر بر شباهت انسان ها است تا تفاوت آنها، در فمینیسم لیبرال هدف دسترسی به «قدرت عمومی» مردان است. به عبارتی هدف زنان این است که مثل مردان باشند. در مقابل “فمینیست های رادیکال” راه حل مشکل زنان را در برابری آنان با مردان نمی دانند بلکه بر این عقیده هستند که مردان اصل مشکل نظام اجتماعی هستند چه به صورت فردی و چه به صورت اجتماعی.

فمینیست های رادیکال معتقدند زنان نباید بکوشند به جریان عمومی اجتماع بپیوندند چون در این صورت سلطه مردان را تحکیم می کنند. پروژه فمینیسم رادیکال این بود که بر مرزهای میان جامعه عمومی و خصوصی یعنی آنچه مردان تعریف کرده اند فائق آید. به همین جهت رادیکالها بیشتر در حوزه های نظریه پردازی وارد شدند.

اگرچه تمام نظریه ها یا پروژه های فمینیستی «رادیکال نیستند» و برخی از آراء و به ویژه پروژه ها در چارچوب اندیشه های لیبرال می گنجند اما رادیکال ها بیشتر از لیبرال ها وارد حوزه نظریه پردازی شده اند و البته این با ضدیّت برخی از آن ها با نظریه سازی نیز در تعارض است.

در موج دوم فلسفه نیز در کنار سایر دانش ها و هنرها درصورت های سنتی و آکادمیک آن مورد توجه فمینیست ها بود. در اینجا چنین استدلال می شد که فلاسفه اغلب دیدگاههای «مردمدارانه»، و «زن هراسانه» داشته اند. فلسفه اساساً مبتنی بر پیش فرض های ایدئولوژیکی است که از فرهنگ پدرسالارانه برمی خیزد و تجارب، روش ها و نقطه نظرات زنان را نادیده می گیرد و مبهم و بی ارزش می سازد.

بخشی از فمینیسم رادیکال کاملا ضد فلسفه و اساساً ضد نظریه بود. اما برخی از فمینیستها (هم رادیکال ها و هم لیبرال ها) محتوای فلسفه موجود را« ستمگرانه» می دانند و برآنند که باید زن هراسی ها و مرد مَداری های موجود در فلسفه را نشان داد.

برخی فمینیست ها نیز می کوشند زنان و نقطه نظرات آنان را وارد گفتار فلسفی کنند. آن ها یا قرائت های جدید از فلسفه ارائه می کنند یا نکات جدیدی را وارد آن می نمایند. این نوع تلاش های فکری اگرچه نقطه آغاز خود را در فمینیسم رادیکال موج دوم میداند اما در واقع بطور وسیع و عمیق در موج سوم فمینیسم مورد توجه خاص قرار گرفت.

بارزترین نمود نهادی مبارزات فمینیستی در حوزه نظریه پردازی در موج دوم را میتوان در شکل گیری رشته «مطالعات زنان» دید که تا حدی تحت تاثیر جنبش سیاهان و تلاش آنها برای گنجاندن دروس «مطالعات سیاهان» در برنامه درسی دانشگاهها بود. فمینیست ها در اوایل دهه ۱۹۷۰ موفق شدند «مطالعات زنان» را به عنوان «شاخه آکادمیک جنبش آزادی بخش زنان» وارد برنامه درسی دانشگاهها و کالج های سراسر آمریکا کنند.

تا به اینجا به گذشته فمینیسم پرداختیم و  سعی بر این است که در گفتارهای آینده به مظاهر فمینیسم مدرن در جهان امروز و بررسی عمق آن در لایه های فرهنگی، سیاسی و اجتماعی ایران بپردازیم.

از همین نویسنده
این مطلب را به اشتراک بگذارید
آخرین مطالب