فمینیسم، مسیری در تاریکی
بخش دوم
در این سری از سلسله مباحث مطروحه به طرح و بررسی فمینسم می پردازیم. به این امید که سرانجام به قضاوتی مناسب راجب عقاید و اهداف این مکتب که رنگ و بوی سیاسی و اجتماعی را همه با هم داراست دست یابیم.
پرده دوم : فلسفه فمینیستی
در طول دهه هشتاد و نود و در موج سوم فمینیسم، به رغم افول نسبی در فعالیتهای جنبش فمینیستی و نهادینه شدن بخش وسیعی از جنبش و در نتیجه انتقال مبارزات به درون جامعه سیاسی و نهادهای اجتماعی-سیاسی و کاهش فعالیت در عرصه سیاست خاص جنبش، نظریه پردازی، فعالیت های آکادمیک، و مبارزات گفتاری نقشی عمده و غالب را در فمینیسم پیدا کرد. بی اغراق می توان گفت که مهم ترین، فعال ترین و چشم گیرترین حوزه فعالیت فمینیست ها در موج سوم قلمروی علمی-نظری و دانشگاهی است.
فلسفه فمینیستی از توجه به استفاده ازشیوه های فلسفی موجود برای ترتیب مسائلی بطور خاص مربوط به زنان آغاز کرد و در درجه اول از مسائل مربوط به سیاست و اخلاق عملی، به سمت بررسی شیوه های آشکار و نهانی که در آن تنزل دادن زنان در اغلب آرمان های جاودان، مفاهیم مرکزی و نظریات مسلط فلسفی به عنوان امری ذاتی تلقی شده است حرکت کرد. فلسفه فمینیستی با تعهدش برای جبران درک «مرد محور» در فلسفه تعریف می شود.
همین نوع نگاه خود محکومیت آن به شکست را قطعی می سازد چرا که نگاه بخشی و ناقص به هر موضوعی آن هم در بخش مهمی چون اجتماع قطعاً باعث تولد مشکلات جدید می شود به عبارتی دیگر تلاش برای کسب آزادی و ارزش در طیِ از بین بردن آزادی و ارزش های حقوقی دیگری امری شکست خورده است.
فلسفه فمینیستی شامل طرح هایی برای بازیابی آثار نادیده گرفته فلاسفه زن است. همچنین در بردارنده چالش مستقیم با تحقیر صریح زنان در آثار بسیاری از فلاسفه بزرگ است. البته در این بین دیدگاه های ضعیف و عجیبی هم در بین برخی فلاسفه مرد نسبت به زنان وجود داشت که قابل توجه است:
نمونه رسوا – این طرز فکر را می توان در آراء ژان ژاک روسو دید که صراحتاً معتقد بود « احساسات زنان قوی تر از آن است که به توانایی خرد ورزی مردان برسند». و در مقابل فقط از اهرمی که به زعم روسو کم اهمیت هم نیست برخوردارند و آن هم این است که زن می تواند «قلب مرد را تکان دهد». از آنجا که منشا حقوق طبیعی برای انسان در تفاوتی است که به واسطه خردمندی، او را از حیوانات متمایز می کند و چون در خردمندی زن تردید است، نمیتوان او را واجد حقوقی دانست و بنابراین شهروند محسوب نمیشود.
پرده سوم: فمینیست چه بود و چه شد؟
برخلاف شعارهای خوش آب و رنگ بنیان گذاران جنبش فیمنیسم، امروزه نتایج آن شعارها تا سطحی بسیار مبتذل و پیش پا افتاده سقوط کرده است. این جنبش رادیکال که به دنبال شکلگیری تغییراتی بنیادین در عرصههای سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی دنیای ما بود، امروزه کاملاً در یک انحراف آشکار به مسیر دیگری ورود کرده است.
جنبش آزادی زنان که در دهه ۶۰ میلادی شکل گرفت، در ابتدا جنبشی رادیکال بود که تغیراتی بنیادین و عمیق را دنبال میکرد. آنان به دنبال تغییراتی بنیادین در عرصههای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی بودند تا سروری نژاد سفید، طبقهبندیهای اجتماعی و تقسیمبندیهای جنسیتی را بر هم بزنند. به علاوه، آنان به دنبال ایجاد تغییراتی رادیکال در همه مؤسسات جامعه ما بودند. آنان از زنان میخواستند که در همه ابعاد زندگیشان و سازمان دهی جامعه خویش و در نهایت، ارزشهایی که به آنها آموخته شده است، تفکر نمایند.
جنبش آزادی زنان در موج دوم خویش، استانداردهای رایجی همچون زیبایی و تصویر عروسک باربی را که برای غیر سفید پوستان و حتی سفید پوستان غیرقابل دسترسی بود برهم زد. زنان موج دوم با به چالش کشیدن روشهای مرسوم زیبایی، پوشش و دکوراسیون که بر مبنای نژاد و طبقه نژادی و جنسیت شکل گرفته بود، اقدامات خود را آغاز نمودند. آنان از تبدیل خود به کالایی که از سوی صنعت مُد تعیین میگردید، خسته شده بودند و خواهان یک روش زندگی سالم برای خود و جامعه بودند.
در این بین نتیجه آن چه شده است؟ اگر شما به وبسایت “دیدهبان حقوق بشر” بروید، این مطالب را خواهید خواند: “میلیونها نفر از زنان در سراسر دنیا در شرایط فقر و عسرت زندگی میکنند و تنها به دلیل زن بودنشان مورد تجاوز و تحقیر قرار میگیرند… سوء استفاده از زنان و تبعیض و خشونت، به یک واقعیت رایج و عادی در سراسر دنیا تبدیل شده است.”
آنچه که به نام فمینیسم و توانمندسازی اجرا گردیده، نتایج وارونهای به همراه داشته است. آنچه که امروزه توانمندسازی نامیده میشود، ارتباطی با تحصیل، استقلال اقتصادی و جنسیتی، حفاظت محیط زیست و فعالیت در جهت عدالت اجتماعی ندارد، بلکه تنها به همراهی با جریانات امپراطوری رسانه ای و اقتصادی که در گذشته نیز زنان را تنها به عنوان بازار فروش کالاهای مصرفی خود می دید محدود میگردد. اما این شرایط، منافع چه کسانی را تأمین میکند؟ امروزه نژادپرستی، جنسیتگرایی و طبقه گرایی اقتصادی همچنان زنده است و جریان دارد. آنان انتخابهای ما را شکل داده و به آنچه ما انتخاب میکنیم، معنا میدهند. جنبش زنان در موج دوم نه به دنبال “برابری” که به دنبال آزادی بود، چرا که برابری همان عدالت نخواهد بود. همچنین فمینیسم گزینههایی را در اختیار ما قرار میدهد که فاقد مسوولیتپذیری اجتماعی و مضامین اجتماعی میباشد.
تا به اینجا توانستیم با مباحث فکری فمینیست و سپس بررسی جنبه هایی از سقوط فکری فمینیست آشنا شویم و در شماره بعد سعی خواهیم کرد تا به جنبه های تازه تری از مشکلات این جریان فکری بپردازیم.