فرشتگانی از جنس مادر

به مناسبت اول اکتبر مصادف با نهم مهر روز جهانی سالمند

به انتهای کوچه بن بست که می رسم قدمهایم سست می شود. دیدار با آدم های این خانه سخت است.
انتهای این کوچه جایی هست برای مراقبت از دلهای مهربانی که بهترین لحظات عمرشان را جوانی نکرده اند و لحظه لحظه آن را به آینده فرزندانشان بخشیده اند.
مادری که روزی درهای خطر را به روی کودکش می بست، ا کنون درهای خانه به رویش بسته می شوند که هوای آزادی به سرش نزند.

این جا سرای سالمندان است.

زنگ در را فشار می دهم. درب باز می شود. وارد حیاط خانه می شوم. پیش می روم. اهالی این خانه اجازه
ورود به حیاط را ندارند.
هوا سرد است و تنشان رنجور…
وارد سالن شدم.
لبخندهایی مهربان و آغوش هایی گرم…

فکر می کنم چه قدر به این آغوش های گرم با عطر گل وجودشان نیاز داریم؟و آنها چه قدر به نوازش گیسوان ما؟

اینجا فرشتگانی از جنس مادر زندگی می کنند که تنها آرزویشان این است در کنار فرزندانشان باشند. چهره مهربان یکی از پرستارها توجهم را جلب کرد. وقتش را که آزاد دیدم با او همصحبت شدم.از زندگی تک تکشان قصه های جالبی برای تعریف کردن داشت. دست های مادری بر شانه ام فرود آمد و از من خواست که تا اتاقش همراهیش کنم. اصرار داشت که نوه او هستم و برای م اقاتش آمده ام.

قول می گرفت که اول او را با خود به خانه ببرم.می گفت: «دلم برایتان تنگ شده! » فرشته ای دیگر در اتاقش خوابیده بود.پیراهن گلدار یاسی رنگی به تن داشت و چارقد سفیدی بر سر. چهره اش مهربان! صدایش سکوت اتاق را شکست.نام پسرش را می برد. هرکدامشان چه روزهای تلخ و شیرینی را که پشت سر نگذاشته اند و چه آرزوها که نداشته اند. گمان نمی کنم چنین آینده ای را برای خود تصور کرده باشد.البته که از سر ناچاری به اینجا آمده اند و یقینا راهی برای نگهداری آنها نبوده؛ اما نباید روزهایی را که به پایمان ریختند، فراموش کنیم و گهگاهی از گلهای پیراهنشان سراغ دلتنگی هایشان را بگیریم.

از همین نویسنده
این مطلب را به اشتراک بگذارید
آخرین مطالب