در شمارگان پیشین درباره ی روایت و روایتگری صحبت کردیم و نشان دادیم که بشر برای رهایی از تنهایی و گرسنگی ، مجبور به نمایش و نمایشگری و نهایتا اختراع مفهوم پیچیده ی روایت شد.
در حقیقت ساختار گویش ابتدا با یک کلیت به نام روایت آغاز شد.
اما کلمه و سپس جمله در پس آن حکایت زاده شد.
اما چه چیز یک ژورنالیست را از داستان نویس جدا می کند؟چگونه می توان راهی نزدیک تر برای بیان یک حقیقت یا یک خیال پیدا کرد؟
سوال دقیقا این است که من چگونه فهمیده می شوم؟
ارسطو در کتاب فن شعر ، هنر دراماتیک را تقلید می کردند، گرته برداری از واقعیت موجود می تواند هنر ایجاد کند، یعنی تصویر یک گل را کشیدن، یا تصور خود را از یک گل کشیدن.
بنابراین تصویر و تصور است که می تواند هنر را ایجاد کند.
برای انتقال این حقیقت ، داستان نویس شگردهایی دارد. شگردهایی که شامل مقدمه بدنه و نتیجه ی داستان خواهد بود.
این شگردها و تکنیک های نوشتار همان هنر داستان نویسی است.
مثل فضا سازی برای درک هرچه بیشتر مخاطب از واقعیت جاری ، دیالوگ برای درک شخصیت ،اتفاق و پیشینه ی شخصیتها . بیایید به این موضوع بیشتر بیندیشیم، این که عین سخن گوینده به مخاطب منتقل شود، زبان بدن و حرکت توصیف شود و فضایی که داستان را در خود جای داده است.
به جای این جمله که او ناراحت شد یا عصبانی شد.
داستان نویس او را شناس می کند، او را ما با لباس، قیافه ، رنگ مو و عاداتش می شناسیم، او را در خیابان یا پارک یا پشت پنجره می بینیم، حسرت هایش را میشناسیم و می توانیم از نگاه او دنیا را ببینیم!
نویسنده او را با مخاطب چنان خواهد تنید، که با او گریه کرده، رقصیده و در آغوش او به خواب می رود..
این می تواند تفاوت داستان با روایت های دیگر باشد.
همین آشنا کردن مخاطب با اشیا، او، جغرافیا ، و حتی حسرت ها، آرزوها و هر آنچه به نام همراهی و همذات پنداری مطرح می شود.
داستان نویس یک مفهوم جامع دارد، داستان نویس یعنی همه.!
وی مانند مسیح صلیب گناهان انسان را بر دوش می کشد.