خشونت‌های جــــــاری در جامعه علیه زنان

|

۱۳ اسفند ۱۴۰۱

|

۰۹:۵۹

از دختری که بخاطر فشار استادش خودکشی کرد تا زنی 17 ساله که از خشونت عریان همسرش به خشونت عریان تر پدرش پناه آورد و با ضربات چاقو به قتل رسید، همگی خشونت های جاری علیه انسانی است که تنها جرمش زن بودن است. خشونت علیه زنان یک زن از سه زن را تحت تاثیر قرار داده و هرساعت بیش از پنج زن یا دختر را به سینه گورستان فرستاده می‌فرستد و بیش از آن گورستان آرزوهای شان؛ آرزوهایی از جنس صلح‌طلبی و آزادی‌خواهی برای همه بشریت.

خشونت‌های فیزیکی غیر انسانی ترین نوع خشونتی است که علیه زنان روا می‌رود اما انواع دیگری از خشونت‌ها در جامعه جاری است که در این یادداشت به بیان برخی از آنها پرداخته‌ایم. 

آنچه این روایت را تلخ‌تر می‌کند نبود آمار دقیق از زنان اسیب دیده و نبود متولی واحد و دلسوزی برای حمایت از این بانوان است.

زهرا از ازدواج اولش یک پسر دارد؛ از ازدواج با مردی که 15 سال از عمرش را به جرم حمل مواد مخدر در زندان گذراند و زهرا را با یک پسر در جامعه تنها گذاشت. زنی که پشتوانه مالی نداشت و او را مجبور کرد با مردی همسن پدرش ازدواج کند تا بعد از مرگش مستمری اش تنها درآمد زندگی‌شان باشد. یک پیرمرد بداخلاق بدزبان که هر لحظه زندگی را به کام این زن جوان و پسر خردسالش تلخ کرده بود. «چه می‌توانستم بکنم؟ دنیا برای یک زن مطلقه امن نیست؛ اینجا بدتر.

نمی‌شد به خانواده ای برگردم که سفره‌شان برای خودشان هم کوچک بود.» سختی‌های بیشماری را تحمل کرد تا به گفته خودش سایه مردی روی سر خود و پسرش باشد و سقفی و خرجی برای زندگی داشته باشد. لیسانس اقتصاد داشت ولی مگر مدرک بدون پشتوانه ارتباطی می‌تواند راهی برای درآمدزایی باشد؟! «درس خواندن را دوست داشتم اما توان مالی‌ام بیش از لیسانس نبود. همین قدر هم با کار پاره‌وقت توانسته بودم به سرانجام برسانم.» زهرا خشونت را در سال های اول ازدواجش لمس کرد؛ همان سال ها که شوهرش در بند بود و به عقد مردی درآمد که همسن پدرش بود ولی نه هم‌سیره او. خشونتی که در پی نقص قانون حمایت از زنان آسیب دیده در جامعه جاری است.

اما فقط یک زن متاهل نیست که از خشونت ازدواج مجددش رنج می برد. مریم در کودکی به بیماری وراثتی مبتلا شد که فعالیت های روزمره اش را دچار اختلال کرد. این ناتوانی او را از تحقق اهدافش محروم کرد تا جایی که نه توانست به دانشگاه برود، نه ازدواج کند و نه در مسیر اشتغال قدمی بردارد. اولین خشونتی که علیه مریم شکل گرفت فرهنگ “تو نمی توانی” بود. وی به طرز نامحسوسی در خانه محبوس میشد تا بیماری اش توجه بقیه را به خواهران و برادرانش جلب نکند  و آنها را از ازدواج محروم نسازد. «شنیدم مادرم به معدود خواستگارانم می گفت این دختر حتی از انجام کارهای شخصی اش ناتوان است و تو باید وقت بیشتری را به کمک کردن به او اختصاص دهی. و همین جملات آن ها را از تصمیم شان منصرف می کرد.» این فقط بخشی از محرومیتی بود که نصیب یک دختر معلول می شود؛ محرومیت از ازدواج و مادر شدن. «تنها آرزوی من ازدواج نبود. اولویتم هم نبود. می خواستم درس بخوانم و معلم شوم و اعتماد بنفس را به دختران سرزمینم یاد بدهم.»

مریم از خانه تا جامعه با موانع زیادی روبرو شده در حالیکه قانون برای مناسب سازی و رفع موانع تدوین شده اما در اجرا با غفلت دوره های مختلف به سرانجام نرسیده است و این همان خشونت پنهان است علیه معلولانی که از بد روزگار زن نیز هستند؛ محرومیت از حقوق فردی و اجتماعی. «شهر معبر مناسب ندارد. مراکز علمی و حتی درمانی مناسب سازی نشده اند و ضرورت استفاده معلولان از سرویس بهداشتی جا نیفتاده است.» زندگی و اشتغال معلولان حق اولیه آنان است اما نقض این حقوق، ظلمی است که بر آن‌ها می‌رود و فریادرسی نیست. «برای ترک فعل مسئولان کشور و نقض حقوق معلولان جرم انگاری شده اما مگر شکایت های ما به جایی رسیده و نتیجه ای داده؟» مریم برای رسیدن به یک زندگی معمولی از خانه تا جامعه را جنگیده و مجروح شده؛ یک خشونت علیه او که زن است و روحش لطیف تر.

شهلا همه شاخص ها برای یک زندگی رضایت بخش را دارد؛ کارمند است و درآمد دارد. دارای سه فرزند است و خانه شان هم به نام خودش است اما او نیز از خشونت جنسیتی داستان ها تعریف می کند. «نصف روز در اداره خدمت می کنم نصف روز هم در خانه. کارِ خانه و درس بچه ها و همسری کردن برای مردی که همه زحمات را به دوش من انداخته است.»

به گفته خودش تمام حقوقش صرف اقساط وام هایی می شود که همسرش برای بلندپروازی هایش گرفته است. «نیمه ماه نشده تمام می شود. هزینه پوشاک و تحصیل بچه ها هم با من است و این بی مسئولیتی و بی تفاوتی همسرم در قبال زندگی مشترک مان مرا رنج می دهد. در حالیکه خانواده اش از نیازی محروم هستند که آن نیاز را در محل کارش برآورده می کند!» خشونت علیه زنی که روزی نیمه گمشده بود و محروم کردن وی از عشق و آرامشی که وعده داده اند با گذشت زمان تبدیل به حسرتی می شود که زن را از هویت زنانگی اش تهی می کند و این تراژدی بیش از همه به خانواده آسیب می‌زند. «تفریحش با دوستانش است و درآمدش برای شغلش و این وسط جوانی من و کودکی بچه های مان بی هیچ لذتی محو می شود.»

اما خشونت علیه زنان همیشه خانگی نیست. خشونتی که در محیط جامعه نسبت به آنان اعمال می شود به مراتب پنهان تر اما با این حال ظالمانه تر است. فرزانه سال ها در یکی از ادارات دولتی مشغول است اما به گفته خودش همیشه زیر سایه همکارانی بوده که تنها برتری شان مرد بودن شان است. «تجربه و تخصص بالاتر و تعهدی که به واسطه مسئولیت پذیری بیشتر احساس می کنم هیچ کدام دلیلی برای پیشرفت در سازمان متبوعه ام نشد.» او معتقد است رسیدن زنان به مدارج بالای مدیریتی در ایران فقط یک حلقه گمشده دارد؛ باور جامعه مردسالار به توانایی برابر زنان. «هربار که قدمی برمی داشتم با تبعیض جنسیتی به کنار زده می شدم تا جایی که عطای موفقیت در سیستم اداری را به لقایش بخشیدم و تنها به کارمند منفعل حقوق بگیری تبدیل شدم.» در جوامع اداری و سازمانی، محدودیت هایی زنان را از رقابت برابر با مردان باز می دارد که جای گفتنش نیست اما یک به یک نتیجه خشونتی است که به دلیل عدم پشتوانه اجرایی قوانین حمایتی پیش می آید و تا وقتی که مردان، زنان را هم شانه و هم قدم خود ندانند چرخ بر دور باطل می چرخد.