«جهان من»
ابر خیالم میدود در آسمان تو
تا ماه نه، تا آن نگاه مهربان تو
شب گوشهای ساکت نشسته گوش بسپارد
قدری به غوغای سحر، پشت لبان تو
لب باز کن؛ این آسمان خورشید میخواهد
این آسمان خورشید میخواهد به جان تو!
بگذار راحتتر بگویم از تو، بهتر نیست؟
شعری که باشد همزبان و همزمان تو
شعری که حتی ذرهای اهل تعارف نیست
ساده است مثل شاعر بیخانمان تو
لب باز کن؛ هر جملهات قندان لبریزی است
ای چایِ تلخِ من، سکوتِ ناگهان تو!
آری، حسودی کردهام هر شب به فنجانت
هر صبح حسرت خوردهام بر استکان تو
حتی الفبا هم به لبهای تو مدیون است
از بس به لب آورده آنها را زبان تو
حرفی بزن تا پشت شعرم را بلرزانی
تا وابماند شاعرت در داستان تو